بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

رو به روی چشم هایت که نه،

توی دلم هی برایت می خوانم:

"بس کن عزیزم طاقت باران ندارم/این چشم ها این چشم ها مغرور زیباست"...

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۴۹
  • الهام باقری

نگرانی های انسان،از بین نمی روند بلکه؛
از زمانی به زمان دیگر؛
و از حالتی به حالت دیگر تغییر پیدا می کنند.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۴
  • الهام باقری

این روزا وقتی از امید به بیم،از شوق به غم و از عشق به ترس می رسم وقتی آینده رو مبهم می بینم وقتی به خاطر خیلی چیزا دلم و غصه برمی داره فقط و فقط یه چیزه که می تونه آرومم کنه این که خودم به خودم میگم: " تهش هر چی که شد دختر،مهم اینه که این روزا دلت به یه چیزی زنده شده،شوق به تو برگشته..حتی اگه تهش هیچی و پوچی باشه،به اون حسی که این چند روز ته دلت وول وول می کنه  می ارزه. . ." 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۱
  • الهام باقری

هی میگم دارم رد میشم از سختی هاش،هی می بینم سختی هاش تازه تو راهه.


  • الهام باقری

شاید من و دیوونه کردی که عاشق این حال و روزم...

  • الهام باقری

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش...
ما رو به حال خودمون رها نکن خدای رحمان و رحیمم...

  • الهام باقری

نوشت:تو اگه بخوای یه رابطه رو تموم کنی،با یه درجه ای از نجابت تمومش می کنی که طرف هروقت یادت بیفته یه لبخند محو میاد رو لباش،اما منه الاغ یه جوری هیکل طرف و قهوه ای می کنم که گمونم هروقت یادم بیفته بگه می خوام سر به تنش نمونه!
نوشتم:مرده شور اون درجه از نجابتم و ببرن ایشالا!

  • الهام باقری

نمی دانم اگر شهره صولتی واقعا ناراحت بوده که :
"دفه ی آخر که رفته هیچی برام نذاشته
رو صدتا قول و پیمون رفته و پا گذاشته"
و...ادامه ی ترانه،پس چرا یک طوری خوانده که میتونیم باهاش ریز بیاییم؟

  • الهام باقری

معتقدم خدا وقت کاشتن مغز من توی کله ام،انگشتش خورده روی دکمه ی ریپیت!اگر اینطور نیست پس چرا یک جمله که می افتد توی سرم آنقدر تکرار می شود که برای بیرون کردنش مجبور می شوم جیغ های بلند بکشم.این " با تو باید مثل باران حرف زد " امروز از جانم چه می خواهد که از موقع مالیدن کره روی نان سنگک صبحانه ام،تا الان که نشسته ام و خرما و چای عصرانه ام را کوفت می کنم دست از سرم برنمیدارد؟اصلا مگر مغزم نمی داند که من کسی را ندارم که با او مثل باران حرف بزنم؟

  • الهام باقری

شاید ابی فکر کند دارم با او لج می کنم!اما هروقت که می خواند: " گریه نکن،گریه نکن " هق هقم شروع میشود!مثل حالا.یادم می آید یکبار توی تاکسی ابی داشت می خواند: " گریه نکن گریه نکن خاتون همگریز من،برای این دربه در بی سرزمین گریه نکن.." آنقدر گریه کردم که راننده تاکسی آخر سر از توی آینه اش مرا دید و گفت : " دخترم کلینکس آن پشت هست بردار"...

  • الهام باقری