بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

در تمام وقت هایی که دلم هوایی شده عشق کسی باشم،پای یک شعر در میان بوده که دلم خواسته همان موقع مخاطب آن شعر باشم،دلم خواسته همان آن همان لحظه معشوقه ی کسی باشم که دارد آن شعر را برایم می خواند.این موقع شب پای این شعر در میان است:
موهات کهکشون و چشمات ستاره هاتن
منظومه های شمسی جفت گوشواره هاتن
کی بین مهربونا مث تو مهربونه
نامهربونی با تو بد نیس بدشگونه...

  • الهام باقری

یکی از مواقعی که ضعف اعصاب میگیرم این است که کامنت های ملت را می خوام پای پست های افراد خاص.بعد میبینم چطور سر عقاید مختلف به جان هم می افتند و مثل شیر وحشی به هم چنگ می زنند،فحش های خواهرمادر؟نه!چیزهایی فراتر از این حرف ها.بعد از مردم می ترسم و به خدا پناه میبرم.

  • الهام باقری

خوبه که آدم یه چیزی و از دار دنیا داشته باشه که وقتی داره غرق میشه بهش چنگ بزنه.

  • الهام باقری

یک هفته زمان کمی نیست.یک هفته برای اینکه دلت شور بزند زمان کمی نیست.یک هفته زمان زیادی نیست اما برای خیلی از چیزها زمان کمی هم نیست.برای اینکه نیمه شب هایش از خواب بپری و خدا را شکر کنی که خواب می دیدی زمان کمی نیست.یک هفته زمان کمی نیست که دکترها بخواهند راجع به خوش خیمی یا بدخیمی یک توده نظر بدهند.یک توده از کجا پیدایش شد اصلا"؟ما داشتیم زندگی مان را می کردیم.مرده شور تمام آزمایشات جهان را ببرند.مرده شور آزمایشگاه ها را ببرند که برای بررسی هایشان یک هفته زمان می خواهند.مرده شور من را ببرند که بی تابی ام را نمی توانم جمع کنم.احمقم.حماقت دارم.می روم توی آشپزخانه گریه می کنم و خبر ندارم مامان پشت سرم ایستاده.مامان را ناامید می کنم.مامان را غمگین می کنم.مامان می رود توی اتاق گریه می کند و من وسط دلداری دادن به او گریه می کنم.گریه هایم ته ندارند.علی از دستم عصبانی می شود و سرم داد می زند.می گوید: تو اول گریه بودی،بعد دست و پا درآوردی! و می خواهد از این حرفش خنده ام بگیرد اما نمی گیرد.ظهر با چشم های پف کرده می روم سرکار.همکارم می زند روی شانه ام و می گوید :مطمئن باش که چیزی نیست.ایشالا دفعه ی بعد که مامانت اومد سونوگرافی واسه نی نی توئه نه هیچ چیز دیگه!می خندم و وسط خندیدن گریه می کنم!به دوستم می گویم به یاد ندارم توی زندگی ام برای چیزی اینقدر گریه کرده باشم.حتی برای مرگ مادرجون گریه هایم وقفه دار تر بودند.می گوید یک چیزی نذر کن.کل چیزهایی که می شود نذر کرد را نذر می کنم.دلم روشن میشود.از خدا می خواهم روشنی دلم دروغ نباشد.تمام گناه هایم را در پیشگاهش گردن می گیرم.از او می خواهم من را با مریضی مامان و بابا امتحان نکند.سرم را می گذارم روی سجاده و برای خدا هم های های گریه می کنم...

  • الهام باقری

خاله داشت می گفت زمستون افسردگی میاره و آدم غم و غصه هاش می رن تو چشمش،گفت که بهار نزدیکه.بعدش برام یه رقص اسپانیایی فرستاد تا ببینم و شاد بشم.رقص اسپانیایی و دیدم شاد نشدم.به خاله نگفتم این روزا حالم بده.خاله ی آدم کسی نیست که آدم بشینه باهاش ازین حرفا بزنه.اما هیچکس دیگه هم نبود تا بشینم و باهاش از این حرفا بزنم.هیچکس نبود که بشه بهش گفت افسردگیم فصلی نیست و با اومدن بهار خوب نمیشم.این روزا که مامان خوب نیست و استراحت مطلق داره،این روزا که زمستونه و سرده و هوا سوز داره و دست هیشکی تو دستم نیست،این روزا که دلم گرم نیست،این روزا که روزاش زود شب میشه و شباش دیر صب میشه،مگه میشه افسرده نباشم؟ باور کن که نمیشه.حتی اگه برای خودم گل نرگس بخرم و برم شیرکاکائوی داغ بخورم و پستای شاد بذارم تو اینستاگرامم که بعضیا نفهمن حالم خوب نیس بازم نمیشه بازم نمیشه...زمستون واسه آدم خوشبختاس.خدا زمستون و ناعادلانه تقسیم کرده.زمستون واسه اوناس که دست تو دست محبوبشون سر تا ته خیابون و بالا پایین می کنن و یادشون میره هوا سرده.زمستون واسه ما نیس.زمستون واسه آدم خوشبختاس.خدا باید پاییز زمستون و تابستون و از جدول فصلای ما خط می زد.خدا باید ته ته های اسفند و وسطای اردیبهشت و میذاشت تو دامن ما و می گفت برید و خوش باشید و هی این چرخه رو ریپیت می کرد تا افسردگی سراغ ما نیاد.آره آره.زمستون مال آدم خوشبختاس.باور کن که زمستون فصل کز کردن تو خونه و فکر کردن به خاطره های خوب و بد نیس.زمستون فصل آش کشک خوردنه تو ارتفاعات برفی وقتی ته دلت گرم باشه.زمستون فصل افسردگی ما و شادی آدم خوشبختاس...

  • الهام باقری

شما،شما دخترها!
اگر بیایید بگوئید می توانید عاشق مردی نشوید که بوی ادکلن لالیکش با بوی سیگارش مخلوط شده و توی ماشینش دکلمه ی شعرهای علیرضا آذر گوش میدهد و یک دستی رانندگی می کند،آن وقت خیلی مردید!

  • الهام باقری

یکی از عیب هایم این است که در مطب دکترها هرچقدر هم معطل بشوم جیکم درنمیاید.مطب دکترها با آن انتطارهای طولانی اش این قابلیت را به من می دهد که ساعت ها فکر کنم.همان موقع که همه صدایشان درآمده بود که پس چرا نوبت ما نمی شود،فکر من رفته بود یک جای دور،امروز روسری ام را لبنانی بسته بودم و توی مطب آن دکتره یادم افتاده بود که وقتی روسری ام را این شکلی می بستم بهم می گفتی خاله سوسکه....

  • الهام باقری

آمار کل دردهایت را خودم دارم

راه مداوایت فقط "آغوش درمانی" است...


پی نوشت: مصرع اول اثر بنده ی حقیر و مصرع دوم لطف آقای خاکباز:)

  • الهام باقری

ما همه ی چیزهایی که باید به چشم می‌دیدیم دیده بودیم،شب ها با بالش خیس خوابیده بودیم و با بیم اینکه صبح دیگری در کار نیست،چشم هایمان را روی هم گذاشته بودیم،ما اشک هایمان را ریخته بودیم،ما امیدمان از خلق بریده بود،ظهر یک روز پاییزی وایستاده بودیم وسط خیابان و فکر خودکشی از کله مان گذشته بود،ما عشق را تجربه کرده بودیم،شکست بعدش را تجربه کرده بودیم،ما از سنگینی بغض روزهای دلتنگی هی مرده بودیم و باز زنده شده بودیم،ما شب های طولانی تابستان را با آلپرازولام خوابیده بودیم در حالی که خودمان را پوشانده بودیم لای پتوی آرزوهای مرده مان،حافظ باز کرده بودیم و آمده بود :"حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست"،سعدی خوانده بودیم و نوشته بود:"شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی"،ما از درد دوست شاعر شده بودیم،نویسنده شده بودیم،خواننده شده بودیم،ما همه چیز شده بودیم جز آنی که باید بشویم!عصرها رفته بودیم پیاده روی در حالی که مرتضی پاشایی توی گوشمان خوانده بود:"واسه خیلیا خاطره س آرزومون"،آرزوی ما شده بود خاطره ی خیلی ها و ما برای آن خیلی ها از صمیم قلب آرزوی شادی روزافزون کرده بودیم،شادی دیگری ها شادمان می کرد و حسود نبودیم،ما با درد بزرگی که از نگاه خیلی ها کوچک بود بزرگ شده بودیم،دستمان را گرفته بودیم به زانویمان و بلند شده بودیم،زمزمه کرده بودیم :"فلا تکن من القنطین"و به ناامیدی گفته بودیم از وجودمان برو!ما وارد روابط جدید شده بودیم و پشت گوشی تلفن با یک غریبه درددل کرده بودیم چون آشناها محرم نبودند،رفته رفته غم هایمان را چال کرده بودیم آن ته ته های قلبمان و قد کشیده بودیم و آنوقت عصر یکی از روزهای دی ماه کسی زل زده بود توی چشم هایمان و گفته بود:"تو چی میفهمی از حال من وقتی از هفت دولت آزادی..."

  • الهام باقری

یه اصطلاح اسپانیایی به کار برد که نفهمیدم چی بود،گفتم:هوم؟

گفت:منظورم اینه که اصلا بهتون نمیخوره این سنی که گفتین،همون بیبی فیس.

گفتم:همه می گن.

باز یه چیزی به اسپنیش گفت که نفهمیدم.گفتم :هوم؟

خندید و رفت.

  • الهام باقری