وحشت
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
ما...ما...
ما محکومین به بغض های فروخورده،
آرزوهای برباد رفته،
خوشبختی های در نطفه خفه شده،
ما وارثین غم های بزرگ و
شادی های کوچک...
- ۹۴/۰۹/۰۵
ما...ما...
ما محکومین به بغض های فروخورده،
آرزوهای برباد رفته،
خوشبختی های در نطفه خفه شده،
ما وارثین غم های بزرگ و
شادی های کوچک...
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
عاشقان هر دم فارغیم