باغ من سرده،همه ی گلاش پژمرده دونه دونه
خاله داشت می گفت زمستون افسردگی میاره و آدم غم و غصه هاش می رن تو چشمش،گفت که بهار نزدیکه.بعدش برام یه رقص اسپانیایی فرستاد تا ببینم و شاد بشم.رقص اسپانیایی و دیدم شاد نشدم.به خاله نگفتم این روزا حالم بده.خاله ی آدم کسی نیست که آدم بشینه باهاش ازین حرفا بزنه.اما هیچکس دیگه هم نبود تا بشینم و باهاش از این حرفا بزنم.هیچکس نبود که بشه بهش گفت افسردگیم فصلی نیست و با اومدن بهار خوب نمیشم.این روزا که مامان خوب نیست و استراحت مطلق داره،این روزا که زمستونه و سرده و هوا سوز داره و دست هیشکی تو دستم نیست،این روزا که دلم گرم نیست،این روزا که روزاش زود شب میشه و شباش دیر صب میشه،مگه میشه افسرده نباشم؟ باور کن که نمیشه.حتی اگه برای خودم گل نرگس بخرم و برم شیرکاکائوی داغ بخورم و پستای شاد بذارم تو اینستاگرامم که بعضیا نفهمن حالم خوب نیس بازم نمیشه بازم نمیشه...زمستون واسه آدم خوشبختاس.خدا زمستون و ناعادلانه تقسیم کرده.زمستون واسه اوناس که دست تو دست محبوبشون سر تا ته خیابون و بالا پایین می کنن و یادشون میره هوا سرده.زمستون واسه ما نیس.زمستون واسه آدم خوشبختاس.خدا باید پاییز زمستون و تابستون و از جدول فصلای ما خط می زد.خدا باید ته ته های اسفند و وسطای اردیبهشت و میذاشت تو دامن ما و می گفت برید و خوش باشید و هی این چرخه رو ریپیت می کرد تا افسردگی سراغ ما نیاد.آره آره.زمستون مال آدم خوشبختاس.باور کن که زمستون فصل کز کردن تو خونه و فکر کردن به خاطره های خوب و بد نیس.زمستون فصل آش کشک خوردنه تو ارتفاعات برفی وقتی ته دلت گرم باشه.زمستون فصل افسردگی ما و شادی آدم خوشبختاس...
- ۹۴/۱۰/۱۹