فراموش خانه ای بیش نیست جهان
يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۲۳ ب.ظ
میگم : " اه، چقدر گرمه "
میرم در اتاق رو باز می کنم.
سی ثانیه از نشستنم روی صندلی میگذره که حس می کنم دارم می لرزم.
میگم: " چه هوای سردیه "
و میرم در رو باز میذارم.
همکارم خیره خیره نگاهم می کنه.
کلید " ک " رو روی کیبورد پیدا نمی کنم. پنج بار میگردم اما پیداش نمی کنم. فکر کنم دارم آلزایمر می گیرم...
خدا کنه آلزایمر بگیرم...
یه فیلمی دیده بودم که داستان زنی بود که کم کم آلزایمر گرفت، همه چی رو فراموش کرد... عاشق خانواده ش بود، اما وقتی آلزایمر گرفت دیگه نمی شناختشون. تنها چیزی که هیچ وقت فراموش نکرد بستنی وانیلی بود. هرروز غروب میرفت کافه و برای خودش یه بستنی وانیلی سفارش می داد. موقع خوردن اون بستنی وانیلی ها، تنها موقعی از روزش بود که احساس لذت می کرد و لبخند می زد...
دلم میخواد منم برای خودم یه بستنی وانیلی داشته باشم...
- ۹۷/۱۲/۱۹