هی میگم دارم رد میشم از سختی هاش،هی می بینم سختی هاش تازه تو راهه.
- ۰ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۰
هی میگم دارم رد میشم از سختی هاش،هی می بینم سختی هاش تازه تو راهه.
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش...
ما رو به حال خودمون رها نکن خدای رحمان و رحیمم...
نوشت:تو اگه بخوای یه رابطه رو تموم کنی،با یه درجه ای از نجابت تمومش می کنی که طرف هروقت یادت بیفته یه لبخند محو میاد رو لباش،اما منه الاغ یه جوری هیکل طرف و قهوه ای می کنم که گمونم هروقت یادم بیفته بگه می خوام سر به تنش نمونه!
نوشتم:مرده شور اون درجه از نجابتم و ببرن ایشالا!
نمی دانم اگر شهره صولتی واقعا ناراحت بوده که :
"دفه ی آخر که رفته هیچی برام نذاشته
رو صدتا قول و پیمون رفته و پا گذاشته"
و...ادامه ی ترانه،پس چرا یک طوری خوانده که میتونیم باهاش ریز بیاییم؟
معتقدم خدا وقت کاشتن مغز من توی کله ام،انگشتش خورده روی دکمه ی ریپیت!اگر اینطور نیست پس چرا یک جمله که می افتد توی سرم آنقدر تکرار می شود که برای بیرون کردنش مجبور می شوم جیغ های بلند بکشم.این " با تو باید مثل باران حرف زد " امروز از جانم چه می خواهد که از موقع مالیدن کره روی نان سنگک صبحانه ام،تا الان که نشسته ام و خرما و چای عصرانه ام را کوفت می کنم دست از سرم برنمیدارد؟اصلا مگر مغزم نمی داند که من کسی را ندارم که با او مثل باران حرف بزنم؟
شاید ابی فکر کند دارم با او لج می کنم!اما هروقت که می خواند: " گریه نکن،گریه نکن " هق هقم شروع میشود!مثل حالا.یادم می آید یکبار توی تاکسی ابی داشت می خواند: " گریه نکن گریه نکن خاتون همگریز من،برای این دربه در بی سرزمین گریه نکن.." آنقدر گریه کردم که راننده تاکسی آخر سر از توی آینه اش مرا دید و گفت : " دخترم کلینکس آن پشت هست بردار"...
در تمام وقت هایی که دلم هوایی شده عشق کسی باشم،پای یک شعر در میان بوده که دلم خواسته همان موقع مخاطب آن شعر باشم،دلم خواسته همان آن همان لحظه معشوقه ی کسی باشم که دارد آن شعر را برایم می خواند.این موقع شب پای این شعر در میان است:
موهات کهکشون و چشمات ستاره هاتن
منظومه های شمسی جفت گوشواره هاتن
کی بین مهربونا مث تو مهربونه
نامهربونی با تو بد نیس بدشگونه...
یکی از مواقعی که ضعف اعصاب میگیرم این است که کامنت های ملت را می خوام پای پست های افراد خاص.بعد میبینم چطور سر عقاید مختلف به جان هم می افتند و مثل شیر وحشی به هم چنگ می زنند،فحش های خواهرمادر؟نه!چیزهایی فراتر از این حرف ها.بعد از مردم می ترسم و به خدا پناه میبرم.