بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

یک عدد حافظه، جهت تاخت زدن با حافظه ی ماهی.

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۴۸ ب.ظ

اون روز جمعه بود. با شبنم و هومن و محمود و علی رفته بودیم چیتگر. چیزی به رفتن شبنم و هومن نمونده بود. داشتیم فاصله ی بین قرارامون رو کمتر و کمتر می کردیم که مثلاً از فرصت باقیمونده نهایت استفاده رو بکنیم. خیال می کردیم واکسن دلتنگی اختراع شده و اگه زود به زود هم دیگه رو ببینیم در مقابل دلتنگی واکسینه می‌شیم. ما خیال کرده بودیم میشه هوای اون روز دریاچه چیتگر رو وقتی که داشتیم ادای محسن حاجیلو رو درمی آوردیم و هرهر می خندیدیم، بریزیم توی شیشه و ذخیره کنیم. اون روز، روز خوبی بود. جزئیات اون روز، جزئیات خوبی بودن. جزئیات تیغ دو لبه ان.بعضی هاشون حکم دارو واسه مرضی رو دارن که درسته هنوز واکسنش اختراع نشده اما میشه یه قرص انداخت بالا و آرومش کرد.
دسته ی دوم جزئیات اما، شبیه نمک روی زخم ان.جزئیات بد. جزئیات وحشی. یادمه جمعه ی بعد از اون جمعه، اتفاق بدی افتاد. اتفاق عجیب و بد. جزئیات اون روز رو دوست ندارم. دلم می‌خواد سوار یه قطارشون کنم، عقب وایسم و در حالی که قطار داره با سرعت نور از جلوم رد میشه برای همیشه باهاشون خداحافظی کنم. اما نمیشه. چندوقتی یکبار شروع می کنن به مانور! شبیه رژه ی نظامی ها، دسته دسته از جلوی چشمام رد میشن در حالی که با ریتم منظمی پاشون رو زمین میکوبن. انگار بهم دهن کجی می‌کنن و من شبیه آدمی که میون جمعیت نشسته و نمی تونه از جاش تکون بخوره باید نظاره گر باشم.نظاره گر رژه ی جزئیاتی که دوستشون ندارم از جلوی ذهنم...

  • ۹۸/۰۶/۱۱
  • الهام باقری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی