بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

بوی ریحان

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم...

خدا جون دوستت دارم.مرسی بخاطر هدیه امشبببببب.

دیدن رفیق جان بدون هیچ هماهنگی قبلی،بی اینکه حتی خبر بده داره میاد،حتی در حد همون بیست دقیقه،اووووف خیلی کیف داد.خدای خوبم مرسی که هنوز گاه گاهی وسط دلتنگیها بغلم می کنی. (هیجان زده در حد مرگ)...

  • الهام باقری

رفیق جان؛
دیشب رفته بودم همان حسینه ای که هرسال با هم آنجا  قرار می گذاشتیم.یاد آنشب افتادم که نمیدانم شب تاسوعا بود یا عاشورا،چراغ ها را خاموش کرده بودند،من داشتم جلوی در ورودی دنبال کیسه می گشتم برای کفش هایم،دولا شده بودم توی سبد،که اسمم را صدا زدی.بعدها هرچه برای مامان تعریف کردیم باورش نشد آنشب من را از بوی تنم شناخته بودی.قبل از آنکه به هم زنگ بزنیم و بپرسیم:"کجا نشستی؟ بلند شو تا ببینمت" هم را پیدا کردیم...های رفیق،رفیق،رفیق امسال اولین سالیست که در این شهر نیستی.راستی دیشب برای امام حسین گریه ام گرفت،در نبود تو بیشتر! رفیق جان اینجا هیچکس من را از بوی تنم نمی شناسد و این مساله ی غمناکی ست...

  • الهام باقری

وقتی توی کوچه تان عروسی باشد و خواننده ی بد صدایی با صدای نکره اش تا نیمه شب بخواند و بقیه جیغ جیغ کنند و مخل آسایش شما بشوند،شما می توانید گوشی تلفن را بردارید زنگ بزنید 110تا بیایند کارناوال عروسی شان که تا یک و دوی شب بی ملاحظه ی اینکه ممکن است در خانه ای مریض جسمی یا روحی باشد و در آن ساعت شب نیاز به آرامش داشته باشد را ساکت کنند.اما وقتی یک دسته بی ملاحظه ی سیاه پوش با سه چهار عدد طبل گنده و یک سری وسایل گوش پاره کن دیگر ساعت دوازده و نیم شب به اسم عزاداری برای امام حسین-که تنها چیزی که توی این بومب بومب ها و "سین سین"گفتن ها در دل من یکی تازه نمی شود یاد امام حسین است- راه می افتند توی کوچه و خیال می کنند هرچه محکم تر بر طبل هایشان بکوبند و با شدت و حدت بیشتری "سین سین"بگویند،دین امام حسین را بیشتر برپا داشته اند،شما نمی توانید زنگ بزنید 110 و بگویید لطفا بیایید و هیئت امام حسین را ساکت کنید!چون آنوقت از چشم دیگران و حتی پلیس 110! می شوید یک کافر ملحد که امام حسین را دوست ندارد.قربان امام حسین بروم کاش امشب بیاید به خواب بانی هیئت محله ما و کمی نصیحتش کند.

  • الهام باقری

هی به هرکس که رسیدم گفتم :

خندوانه را دیدی؟خندوانه را دیدی؟

آن قسمتی که فروتن آمده بود را دیدی؟

دیدی چه قشنگ بود؟

دیدی چه خوب بود؟

گفتند:نه آنقدرها هم قشنگ نبود خب!

خب برای من که عجیب دلتنگ خنده هایت بودم دیدن بیست ثانیه خنده ی فروتن که شبیه تو می خندید،اصلا " انگار که بیست ثانیه خود ِ تو می خندیدی،بهترین برنامه ی تلویزیونی عالم بود.هوم...

  • الهام باقری

یه وقتایی هست به طرز خیلی تابلویی می دونی که یه آدم داره واسه از پیشت نرفتن این دست اون دست می کنه.بعدا خود اون آدمه هم میدونه یه ربع،نیم ساعت،یه ساعت از زمان رفتنش گذشته اما در عین رودربایستی داشتن با تو باز داره دست دست می کنه که نره.از قضا اگه اون آدمه کسی باشه که حست بهش یه حس خوبه،این دست دست کردنا میشه ته ته خوشبختی از نوع یهوییش! اووووف چقدر توصیفش سخت بود:)

  • الهام باقری

آرزوی مرگ آرزوی عجیبیه

اون هم ساعت شش صبح.

  • الهام باقری

-صبح من میخوام برم دندونپزشکی،خونه رو جمع و جور کن یه چیزی هم بذار برا ناهار.
اینارو مامان میگه حین اینکه داره خیارشور درست می کنه.
لب و دهنم کج و کوله می شه.چطوری با این بدن بی نم و نا پاشم غذا بپزم و خونه جمع و جور کنم؟راستش نیتم این بود فردا بعد از چند روز خودمو از بستر بیماری به حموم برسونم و تنی به آب بزنم موهام از فرط چربی چسبیده کله ی سرم بس که افتادم یه گوشه.اما خب اگه اینا رو به مامان بگم بی شک و شبهه با یکی از اون خیار شورا نشونه میگیره پای چشمم.امروز که فامیل واسه تند تند گذشتن یه ساعت سرمی که به دستم وصل بود پانتومیم بازیشونو از هال به اتاق خواب منتقل کردن یهویی حالم خوب شد آخه.اونقد به اجرای گاوصندوق "صدرا" خندیدم که مامان مطمئن شد دیگه حالم خوب شده و دارم فیلم بازی می کنم من بعدشو!
می گم باشه مامان...
دپرس بودن یه سری آدما عمیقا" تو چشم می ره میدونید چرا؟چون در مواقع عادی و غیر دپرسیشون اونقدر شاد و اکتیون و ازشون انرژی های خوب خوب به سمتت ساطع میشه که اگه یه وقتی دپرس بشن زمین و زمان می پرسن:"چته؟چرا حرف نمی زنی تو؟دپرسی چرا؟"
خود من جزو آدمایی هستم که بیشتر مواقع دپرس بودنم اصن به چشم نمیاد.یه سری می گن درونگرام و میریزم تو خودم.اما خودم می گم چون مواقع غیر دپرسیم با دپرسیم تفاوت آنچنانی نداره واسه همینه که اغیار!متوجه نمیشن.
علی مثلا جزو دسته ی اوله.اونقدر جزو دسته ی اوله که امشب همه پرپر زدن بفهمن چشه که ما رو نمی خندونه.حالا که اومدیم خونه نوشته:"بهتری؟" براش نوشتم:"اوهوم" در همین حد مکالمه ذوقمرگم می کنه چون جنس مهربونی پسرخاله ی بیست ساله مو میشناسم.می دونم که به قول خودش "اونقدری دوسم داره "که حتی وقتی رو سایلنته و با هیشکی حرف نمی زنه بهتر بودن یا نبودن من براش مهمه.لخ لخ خودمو می کشونم سمت رختخواب،تو ذهنمم به "گشادپز" ترین غذای ممکن فکر می کنم واسه ناهار فردا.یه چیز که بشه توسط یه فرد گشاد نصفه نیمه خوب شده،پخته بشه...و خب طبعا" میرسم به ماش پلو!

  • الهام باقری

پنجشنبه ست.اما غروبش شبیه غروب جمعه...

  • الهام باقری

حس غریبگی ...

  • الهام باقری